شیمیایی بود. از شش سال سختی جراحیهایش در خارج
میگفت. 67 سانت از رودهاش نبود. میگفت، با همین دستهایش 250 شهید را
از زیر خاک بیرون آورده و همین قدر که دعای پدر و مادر شهدا پشتش است،
برای آخرتش کفایت میکند و هیچ اجر دیگری؛ حتی از جبههاش هم نمیخواهد.
مطلبی که پیش روی شماست خاطراتی است از آقای «موسوی»، مسئول گروه تفحص شلمچه :
دنبال
این نباشید که شهدا کجا باید دفن شوند، دنبال این باشید که شهدا چگونه و
با چه وضعیتی پیدا میشوند. شهید جایش روی تخمان چشم ماست. تمام میادین
باید پایش یک شهید باشد. شهدای گمنام، گمنام شهید شدند و گمنام هم دفن
میشوند و این کار صحیح نیست. شهید باید در قلب مردم باشد، نه در ارتفاعات.
همین طوری گلزار شهدا در حال فراموشی هستند، وای به حال آن که در سر
تپهها دفن شوند. باید شهدا از آرشیو درآورده شوند و تمام خیابانهایمان پر
از بوی شهدا باشد.
اگر جوان ما بفهمد که این بچهها با چه وضعیتی و
به چه طرز وحشتناک و با چه شکنجههایی شهید شدهاند، ببینید آیا مخالفت
میکند؟ اگر بداند شهید کیست، چه کرده و ملت چه سختیها کشیده است، اصلاح
میشود.
شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند
در
یکی از زندانهای عراق، دو شهید را در فاضلاب زندان پیدا کردیم که در اثر
بیماری، جراحت یا شکنجه به شهادت رسیده بودند. آنها را بدون این که تحویل
صلیب سرخ داده شوند، شبانه تحویل یکی از ستادها داده بودند و آنها هم در
فاضلاب همان زندان رهایشان کرده بودند.
شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند
حدود
شش ماه پیش در حوالی دریاچه «ماهی» بیستوپنج شهید پیدا کردیم که با
شکنجه، زنده به گور شده بودند. این شهدا را پنج تا پنج تا با سیم خاردار به
هم بسته بودند و زنده زنده دفن کرده بودند. پنج شهید دیگر را هم پیدا
کردیم که آنها را مثل دوستانشان نبسته بودند، ولی در گودال دیگری زنده به
گور کرده بودند.
این شهدا بند انگشت نداشتند. زمانی که خاک به روی
آنها ریخته میشد، برای اینکه بتوانند از گودال بیرون بیایند، آن قدر
چنگ به خاک میانداختند که ناخنهایشان جدا میشد. طبق نظر پزشکی قانونی 65
درصد بدنهایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه
نداشت که پس از بیستوپنج، سی سال این گونه جنازهها سالم بمانند.
عراقیها
به نحوی شهدا را زنده به گور میکردند که پس از پیدا شدن، موجب شوکه شدن
مردم ایران شوند؛ در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و...
هفت شهیدی که با قیچیهای بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند
یک
بار هم هفت شهید را پیدا کردیم که از ستون فقرات از وسط جدا شده بودند.
هفت سر جدا، پاها جدا، دستها جدا. پس از بررسی متوجه شدیم اینها که
بچههای بسیجی بین دوازده تا هجده سال بودهاند، با قیچیهای بزرگ فولادی
که مخصوص تانک است و بیشتر در توپ خانهها استفاده میشود، یکییکی جلوی
چشم هم دیگر قطعهقطعه شدهاند.
نحوه پیدا شدن بیستوپنج شهید
پس
از یک ماه تلاش بی ثمر گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست،
گوشهای نشسته بود و زارزار گریه میکرد. یک دفعه بلند شد و گفت: «سید!
نوری دیدم فوقالعاده زیبا. تا به حال همچین نوری ندیده بودم.»
شروع
کردیم به جستوجو و پس از پیداکردن تکهای از یک پیراهن و جست وجوی
بیشتر، بیستوپنج شهید را با بدن سالم پیدا کردیم. سالم بودن بدن این
شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما بود. بنده عاجزم از بیان آن،
باید به اهل آن مراجعه کرد و گمان نکنید با یک یا دو سال به دست میآید،
نه! رازش دست امام زمان(عج) است.
پس از شش ساعت، شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»
زمانی
که خاک به روی آنها ریخته میشد، برای اینکه بتوانند از گودال بیرون
بیایند، آن قدر چنگ به خاک میانداختند که ناخنهایشان جدا میشد. طبق نظر
پزشکی قانونی 65 درصد بدنهایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان
پیچید و اصلاً سابقه نداشت که پس از بیستوپنج، سی سال این گونه جنازهها
سالم بمانند.
عراقیها
به نحوی شهدا را زنده به گور میکردند که پس از پیدا شدن، موجب شوکه شدن
مردم ایران شوند؛ در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و...
دنبال
سه شهید بودیم که پس از یک هفته تجسس پیدایشان کردیم. آنها را داخل
پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند. به پدر و مادرهایشان
اطلاع داده بودند که فرزندانشان پیدا شدهاند.
مادری آمده بود و
طوری زجه میزد که تا به حال در عمر چهل وشش سالهام ندیده بودم. دخترش
میگفت: «مادرم از زمانی که فرزندش مفقود شده، بیستوپنج سال است که حالش
همین طور است.»
ناگهان رفت داخل اتاق و روبهروی سه شهید ایستاد. به بچهها گفتم: « کاری نداشته باشید.»
رفتیم و دوربین آوردیم. این مادر، یک شهید را بغل کرد و دوید سمت مسجد. به بچهها گفتم: «بگذارید ببرد.»
هنوز اطلاع دقیقی از هویت سه شهید نداشتیم. نمیدانستیم اصلاً همان سه نفر هستند یا نه؟ نامشان چیست؟...
آن
مادر بر جنازه شهید نماز خواند و شروع کرد به صحبت کردن با او. دل
تنگیهای بیست وپنج سالهاش را گفت؛ از تنهاییهایش، از این که پدرش
فوت کرده، خواهر و برادرانش ازدواج کردهاند و سختیهایی که کشیده بودند.
گفت: «میخواستند تو را به ما بفروشند به یک میلیون، دو میلیون تومان.
میآمدند به ما میگفتند، ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین؟»
پس از شش ساعت شهیدش را آورد و گفت: «این مال شما!»
بهش گفتم: «مادر چه طوری فهمیدی این بچه شماست.»
گفت:
«همان موقع که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم با همان چهره بیست و
پنج سال پیش، که فرستاده بودمش منطقه، با همان تیپ و همان وضعیت بلند شد و
به من سلام کرد و گفت، مادر منتظرت بودم...»
همه اینها را ضبط کردیم و نوار ویدیوئیاش موجود است.
صبح
روز بعد، وقت نماز مادر دق کرد و از دنیا رفت. پس از فوت مادر شهید، رفتیم
و شناسایی کردیم. پلاک شهید را در قفسه سینهاش یافتیم. تا اطلاعات را
وارد رایانه کردیم، دیدیم که شهید، پسر خودش است.
شما اگر میخواهید
بدانید شهدا چه طور و با چه وضعیتی پیدا میشوند، بیایید توی گروه تفحص،
در منطقه شلمچه تا چیزهایی ببینید که تا به حال ندیدهاید. جبهه عالمی
داشت، آمدن اسرا خودش دنیایی بود. پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه
اینها از لطف خدا، حضرت فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج)
است.
چرا بچههای جبهه و جنگ، سرشان را کردهاند توی لاک خودشان؟
جبهه
رفتن وظیفه هر مسلمانی بود، اما امروز دنبال روی راه شهدا بودن مهم است.
این هنر است، این راه امام است. متأسفانه هنوز خیلیها سرشان توی لاک
خودشان است. بچههای جبهه و جنگ هم سرشان را کردهاند توی لاک خودشان. برای
چی؟! چرا کاروانها را راه نمیاندازند، این بچهها را نمیآورند توی
اتوبوسهای راهیان نور و نمیگویند که چه بر ما و پیروان خمینی(ره) گذشت؟
آن
جوانی که بفهمد برادرش، عمویش، داییاش، همسایهاش چه طور رفته، چه طور
شهید شده، چگونه جنازهاش پیدا شده، پدر و مادر شهید در نبودنش چه خون دلی
خوردهاند، اصلاح میشود. ولی اگر این مسائل گفته نشوند، یا گفتهها کم
باشند و خوب منتقل نشوند، آرامآرام فراموش میشوند. شیطان، هم قوی است و
هم در کمین، نباید او را دستکم گرفت؛ چون غلبه پیدا میکند.
باید
مراقب باشیم که مصداق صحبتهای شهید «باکری» نشویم که گفت : زمانی فرا می
رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند:
1.دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.
2.دسته ای راه بی تفاوت می گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند و همه چیز را
فراموش می کنند.
3.دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت
مصائب و غصه ها ،دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید.
انشاالله پیرو راه شهدا باشیم!